جدول جو
جدول جو

معنی گران سر - جستجوی لغت در جدول جو

گران سر
متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور، مست
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
فرهنگ فارسی عمید
گران سر
(گِ سَ)
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) :
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بندۀ جان گران ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
گران سر
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
گران سر
((~. سَ))
متکبر، خود خواه، گران مغز
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرانمهر
تصویر گرانمهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبت زیاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گران سیر
تصویر گران سیر
آنکه کند حرکت کند، کندرو، برای مثال دو سنگ است بالا و زیر آسیا را / گران سیر زیر و سبک رو به بالا (خاقانی - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران خسب
تصویر گران خسب
آنکه دیر به خواب رود و دیر بیدار شود، گران خواب، برای مثال صبح گران خسب سبک خیز شد / دشنه به دست از پی خون ریز شد (نظامی۱ - ۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران دست
تصویر گران دست
ویژگی آنکه کاری را به کندی انجام دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران قدر
تصویر گران قدر
عالی قدر، گران پایه، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سنج
تصویر گران سنج
وزین، سنگین، گران قیمت، برای مثال چو شاه آن متاع گران سنج دید / چو دریا یکی دشت پرگنج دید (نظامی۵ - ۸۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیران سر
تصویر پیران سر
روزگار پیری، سر پیری، برای مثال به پیران سر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بی سپاه (فردوسی - ۴/۱۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران بار
تصویر گران بار
انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد، درخت پرمیوه، کنایه از شخص بردبار، زن آبستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سنگ
تصویر گران سنگ
سنگین، ثقیل، باوقار، موقر، قانع، بردبار، خوب، قیمتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سرشت
تصویر گران سرشت
متکبر، باوقار، موقر، کاهل
فرهنگ فارسی عمید
(گِ سِ رِ)
سست. کاهل. (از برهان) (از انجمن آرا). کاهل. تنبل. (از آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات) ، مردم متکبر و صاحب وقار و تمکین. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گِ سُ)
آنکه سرین کلان دارد
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو:
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو سنگ است بالا و زیر آسیا را
گران سیر زیر و سبک سیر بالا.
خاقانی.
، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر:
کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم
آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گران نظر
تصویر گران نظر
آنکه از روی ناز و تبخر از گوشه چشم بمردم مینگریسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن بر
تصویر گردن بر
آلتی است که نجاران بوسیله آن چوبها را سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانقدر
تصویر گرانقدر
عالیقدر، باوقار، میتن، گرانپایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران گیر
تصویر گران گیر
سختگیر دیر گیر، آنکه در امور صبر و ثبات ورزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سر
تصویر فراخ سر
دهن گشاد (شیشه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرزی سنگین دارد: گرفتش سنان و کمان و کمند گران گرز را پهلو دیوبند
فرهنگ لغت هوشیار
گرانپایه ارجمند گران پایه عالی قدر ارجمند: گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ک (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانبار
تصویر گرانبار
سنگین بار، کسی که بار گران دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ایام پیریسر پیری. یا به پیران سری. بروزگار پیری: چو آمد مرا روز کین خواستن به پیران سر این لشکر آراستن، (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
کندرو بطی السیر بطی الحرکه: ... زیرا که فرودین سبکروتر بود و بگرانروتر همی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سرشت
تصویر گران سرشت
سست کاهل تنبل، متکبر مغرور، باوقار با تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سرین
تصویر گران سرین
آنکه سرین کلان دارد بزرگ سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سری
تصویر گران سری
تکبر غرور، صاحب سپاه انبوه بودن سپهسالار، مستی و مخموری، خشم غضب
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین وزین: چو شاه آن متاع گران سنج دید چو دریا یکی دشت پر گنج دید. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سرشت
تصویر گران سرشت
((~. س ِ رِ))
متکبر، باوقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرانسر
تصویر گرانسر
مغرور
فرهنگ واژه فارسی سره